پین
(بازیگر دیوانه)
نویسنده : احسان درانی نژاد
بازیگران : چهار مرد و یک زن
صحنه : کاملا خالی و بدون دکور و نور خاص
( مردی « مرد 1 » وارد صحنه می شود و به دنبال جسمی می گردد که به نظر کوچک می رسد )
مرد 1 : آخه این چه وضعیه . من نمی دو.نم . واقعا نمی دونم . چرا برای ساعت پین می ذارن ؟ اصلا چرا پین ساعت این قدر کوچکه؟ چرا بزرگ تر نمی ذارن . یعنی به عقلشون نمی رسه ساعت بدون پین بسازن ؟
( مرد 2 وارد می شود )
مرد 2 : حیف . حیف . حیف که ننم نذاشت . وگرنه منم الان می شدم بهروز . عشقمه ( رو به مرد یک) تمام عکساشو دارم . صبح ناشتا می وامیسم جلو عکسش هی عقش می کنم هی حال می کنم . هی عقش می کنم هی حال می کنم . سیر که نگاش کردم اشتهام وامیشه . قد یه گاو می خورم ( صدای گاو در می آورد )
( مرد سه دست بر روی شکم وارد می شود )
مرد 3 : وای ...... وای خدا مُردم .این دیگه چه دردیه . نخواستم . ای خدا نخواستم . بچه نخواستم ( سکوت ترس در چهره ) وای ..... وای ..... فکر کنم وقتشه . می خواد دنیا بیاد . ای خدا می خواد دنیا بیاد . ( جیغ می کشد . )