دروازه سکون
نویسنده : احسان درانی نژاد
دیدگاه :
( صحنه ای خالی بدون هیچ گونه دکور. نورهایی با رنگ های مختلف در جهت هایی متفاوت تابیده شده است .)
(مردی ملبس به لباسی بلند که تا پایین پا آمده در وسط سن نشسته و شش نفر سیاه پوش اطراف او استاده اند . با شروع موزیک مرد ایستاده و شش سیاه پوش می نشینند . و با اتمام آهنگ شش سیاه پوش با سرعت از صحنه خارج می شوند . مرد هاج و واج به اطراف و به بدن خود نگاه می کند. برای چند دقیقه به دور صحنه سرگردان می چرخد . و با حرکات دست در هوا چیز هایی را لمس می کند .)
صدای پشت صحنه(پرویز) : اِ . دست از سرم بردارید دیگه. چه قدر آخه به ما گیر می دید .
(مردی«پرویز» ملبس به لباسی بلند سیاه که تا پایین پا آمده به صورت آن که او را هل می دهند وارد صحنه می شود .)
صاحب صدای پشت صحنه(پرویز): این همه آدم این جاست . خوب برید به اونا گیر بدید دیگه .