چشم چشم بی ابرو بدون دماغ بدون دهن بی گردو
نوشته: احسان درانی نژاد
خلاصه داستان:کارگردانی قصد تمرین یک نمایش کوتاه دارد. سه بازیگر و یک منشی صحنه از بازیگران این نمایش می باشند. اما به دلیل مشکلاتی نمایش اجرا نمی شود.
ایفاگران
کارگردان:عصبی، منطقی، شیپور به دست
بازیگر 1:مردی بی خیال و کاملا آسوده خاطر
بازیگر2:مردی آسوده خیال و کمی ترسو
بازیگر 3: خانمی پر ادعا و کمی لوس
منشی صحنه: خانمی سبک عقل و بی صدا و در تمام طول نمایش پشت سر کارگردان راه می رود و با قلمی که بر دست دارد بر رو ی کاغذی که بر روی یک تکه فیبر قرار دارد چیز هایی نا معلوم می نویسد.
بازیگر3:شش ماه بعد.
(کارگردان به همراه منشی صحنه با عصبانیت وارد صحنه می شود و منشی نیز مدام دنبال او راه می رود و چیزی نا معلوم و می نویسد.)
کارگردان: نه...نه...نه... این دیالوگ مربوط به این جا نیست . اشکال نداره اشکال نداره دوباره شروع می کنیم. خوب اضافی ها از سن خارج بشوند می خواهیم شروع کنیم.
(به جز بازیگر های مرد همه از سن خارج می شوند و این صدا از پشت پرده به گوش می رسد)
برای دیدن بقیه روی لینک زیر کلیک کنید
www.ehsandorraninejad.blogfa.com